از یک جایی به بعد، دیگر برایم مهم نبود که مشکلات، تا کجای طاقتم پیش می روند، فقط نشستم و نگاهشان کردم، چیزی نگفتم، گلایه نکردم، فقط نگاهشان کردم ! پذیرفته بودم که دنیا روالِ خودش را طی می کند و من هرچه بیشتر دست و پا بزنم، فقط خسته تر می شوم .
پذیرفتم که برای رسیدن به روزهای خوب، باید از روزهای سخت عبور کرد و برای رسیدن به قله، باید رنجِ ارتفاع را به جان خرید .
من واقعیت های تلخ را پذیرفته بودم و این پذیرش؛ عذاب و تلخیِ لحظه ها را برایم کمتر می کرد ...
دیگر گرِه های دست و پا گیرِ زندگی ام را با صبر و آرامش، باز می کنم،
چون می دانم که نگرانیِ بیش از حد، فقط گره را کور و مرا پیر و زمین گیر می کند !
من تصمیمِ خودم را گرفته ام ؛
از اینجای زندگی ام به بعد، فقط زندگی می کنم ...
• نرگس صرافیان طوفان
...